نویسنده: منوچهر صانعی دره بیدی




 

 


ناقد محترمی با امضای «لطفاً گوشی را بردارید»، خطاب به انتشارات سروش، ضمن اعتراف به اینکه کتاب فلسفه‌ی اخلاق و مبانی رفتار «کتاب ارزشمند و مفیدی است»، پیشنهاد فرموده‌اند که: چون در مقدمه بر چاپ اول به نبود فلسفه‌ی اخلاق در دوره‌ی فلسفه‌ی اسلامی اشاره شده است، مقدمه‌ی چاپ اول حذف گردد و در مبحث تازه ای به مباحث فلسفه‌ی اخلاق در فلسفه‌ی اسلامی اشاره ای بشود. در جواب این انتقاد دلسوزانه یادآوری می‌شود که: چنان که در همان مقدمه هم اشاره کرده‌ام، در طول حدود 1400 سال، در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی ما تنها دو کتاب تهذیب الاخلاق ابن مسکویه و اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی در حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق پدید آمده که هر دو برداشتی از اخلاق نیکوماخس ارسطوست با ترکیباتی از آثار رواقی و نو افلاطونی. ماحصل این دو کتاب همان است که ما از قول ارسطو در نوشته های خود ارسطو آورده‌ایم. آنچه در «فلسفه‌ی اخلاق» در نوشته های دوره‌ی فلسفه اسلامی آمده است، کامل‌تر و گسترده تر از این دو کتاب نیست، اما در کنار «فلسفه‌ی اخلاق»، در ادبیات دوره‌ی اسلامی انبوهی از نوشته های اخلاقی آمده که جذاب‌ترین آن‌ها، نوشته های صوفیانه است و ناقد محترم در میانه این انبوه نوشته‌ها به آثار غزالی و ابن عربی اشاره کرده‌اند، اما عنایت نفرموده اند که این‌ها «فلسفه‌ی اخلاق» نیست، بلکه مجموعه‌هایی از پند و موعظه است که چنان که به زودی اشاره خواهیم کرد، با «فلسفه‌ی اخلاق» فرسنگ‌ها فاصله دارد. بهتر بود ناقد محترم به جای استناد به احیاء العلوم و فتوحات مکیه‌ی ابن عربی برای اثبات نظر خود مبنی بر اینکه «در عالم اسلامی نظریات فلسفی بسیاری درباره‌ی اخلاق عنوان شده است» به نهج البلاغه استناد می‌کرد؛ به احتمال حرارت فتوحات و احیا موجب شده است تا علاوه بر ارتکاب این لغزش که این آثار را «فلسفه‌ی اخلاق» تلقی کرده‌اند خطای دومی هم دامنگیر نظر مبارک گردد و از ذکر نهج البلاغه غفلت کنند من در مقدمه‌ی اول گفته‌ام و در مواضع دیگر تکرار کرده‌ام که واژه‌ی «اخلاق» دست کم به چهار معنی به کار می‌رود که فلسفه‌ی اخلاق فقط یکی از آن‌هاست و کتاب‌هایی چون احیا و فتوحات (اگر بار اخلاقی داشته باشند) از سنخ پند و موعظه است و فلسفه‌ی اخلاق نیست.
اصولاً نوشته های صوفیانه از قبیل احیا و فتوحات و آثاری از این دست، راه دیگری می‌روند و پیام دیگری دارند و انسان را به چیز دیگری غیر از آنچه مورد نظر «فلسفه‌ی اخلاق» است، دعوت می‌کنند. فلسفه‌ی اخلاق به زبان ارسطو (و روایت اسلامی آن در کتاب‌هایی چون تهذیب و اخلاق ناصری)، دکارت، کانت، هیوم، شلر، هارتمان، سیجویک، بنتام، شافتسبوری، فیخته، نیچه و... (و ما بنابر عادت برآمده از مطالعات تاریخی خود تعبیر «فلسفه‌ی اخلاق» را به این آرا اطلاق می‌کنیم )، پیامی غیر از دعوت به تصوف دارند.در اینجا مباحث و مفاهیم فرهنگی را به محک عقل می‌زنند که در آنجا هیچ کاره است؛ حجاب اکبر است؛ پای چوبین دارد، و به تعبیر یکی از شاگردان تصوف ابن عربی، دارای جوهر شیطانی است. فلسفه اخلاق چنان که افلاطون وارسطو تأسیس کردند و متفکران جدید غربی چون دکارت، لاک، هیوم، کانت و...گسترش دادند و به تأسیس «عقلانیت» (rationality) انجامیده است که محصول آن در نظر خود آن‌ها، آزادی، برابری و استقلال فرد ( حقوق بشر) است، اما در نظر متصوفان امروزی ما، ذات آن شیطنت و غفلت از حقیقت و محصول آن نازیسم و فاشیسم و کمونیسم و...است و در یک کلام، سر از کفر و زندقه درآورده است. دعوت فلسفه‌ی اخلاق دعوت به کار است، اما دعوت تصوف، دعوت به زهد و ترک دنیا، و ترک دنیا به معنی ترک زندگی است. این طایفه در دعوت به پرهیز از کار (پرهیزگاری) تا آنجا پیش رفته‌اند که اقدام به گدایی را برای دستیابی به حداقل معاش جایز دانسته‌اند. (شهاب الدین عمر سهروردی در کتاب عوارف المعارف). ورود چنین اندیشه‌هایی به قلمرو فلسفه‌ی اخلاق (که به زندگی می‌اندیشد) ممنوع است، همان طور که این طایفه ورود عقلانیت را به قلمرو خود ممنوع کرده‌اند. من در جایی نوشته‌ام و اینجا تکرار می‌کنم که مفهوم «فلسفه» را در فرهنگ سنتی ما گاهی معادل عرفان، گاهی معادل ادبیات و شعر، گاهی معادل کلام وحتی گاهی معادل «فقه، اصول» به کار برده‌اند و ناقد محترم، بنابر آنچه اظهار فرموده‌اند و فتوحات را فلسفه‌ی اخلاق تلقی کرده‌اند، قطعاً متعلق به یکی از این طوایف هستند. «فلسفه» (به معنی کارکرد عقل یا به تعبیر فارسی‌تر: خردورزی) نه عرفان است نه کلام، نه تصوف، نه فقه و اصول ونه ادبیات. این مجاهدت عقلانی (چنان که در یونان تأسیس شد ودر غرب عصر جدید از دکارت به بعد استمرار یافت) بر سر آن است که گر ز دست بر آید، دست به کاری زند که انسان از دام تمام عناصر غیر عقلانی رها شود؛ اما اینکه در این راه تا کجا موفق شده و آیا اصلاً به موفقیت رسیده است یا نه، جای بحث مفصل دارد تا چه قبول افتد و که در نظر آید. توجه ناقد محترم و همگنان ایشان را به این نکته جلب می‌کنیم که در اینجا سخن بر سر این نیست که آیا عقل (خرد) بهتر است یا آنچه عقل نیست (و چه بسا دیوانگی مرجح باشد)، بلکه سخن برسر مغایرت عقل با غیر عقل است و فلسفه‌ی اخلاق البته یک نظام (دیسیپلین) عقلانی است و با توهمات صوفیانه جمع نمی‌شود. به امید آنکه ناقد محترم با توجه به این چند نکته در این چند سطر، گوشی را زمین بگذارند و عمر عزیز خود را درنگه داشتن این گوشی تلف نکنند، به کار خود می‌پردازیم و وارد فلسفه‌ی اخلاق می‌شویم و درس‌های تصوف، عرفان، کلام و... را به اهل فن در این فنون وامی گذاریم.
فلسفه‌ی اخلاق از زمان ارسطو تا کنون مراحل مختلفی در تاریخ خود گذرانده است. می‌توان اخلاق ارسطویی را به عنوان تجسم اخلاق یونانی، اخلاق مبتنی بر سعادت نامید به این معنی که این فلسفه، سعادت غایت اخلاق است که با توسل به فضایل چهار گانه ی حکمت، عفت، شجاعت و عدالت تحقق می‌یابد. و این فضایل، هر کدام حد وسط یک وضعیت روانی در وجود انسان بین دو وضعیت افراط و تفریط است.
در ارزش‌های کلامی و تفکر کلامی قرون وسطی و دوره‌ی سلطه‌ی کلیسا به جای مراعات حد وسط به عنوان فضیلت، حکم الهی معیار و تعیین کننده‌ی فضیلت بود. فضیلت اخلاقی در این دوره به معنی انطباق رفتار با احکام الهی بود نه مراعات حد وسط در احوال روانی. غایت اخلاق نیز دراین دوره همان سعادت بود اما نه سعادت دنیوی چنان که ارسطو تعریف کرده بود، بلکه سعادت اخروی.
درعصر جدید، تهاجم به معیارهای ارسطویی و قرون وسطایی در اخلاق با دکارت آغاز شد. دکارت معیار قرون وسطایی را چون متکی بر مرجعیت (Authority) و تقلید بود، رها و قاعده‌ی فهم شخصی (understanding) را جایگزین آن کرد و معیار ارسطویی را به این عنوان باطل اعلام کرد که بنیاد اخلاق، عواطف روانی است و عواطف به طور الزامی چنان که ارسطو گفته بود، دو طرف افراط و تفریط نیستند، بلکه آنچه ارسطو به عنوان مثلاً تفریط شجاعت اعلام کرده بود (یعنی ترس)، ممکن است در شرایط خاصی (آن گاه که آگاهانه و سنجیده باشد) فضیلت باشد. دکارت دو تغییر عمده در نظام اخلاق ارسطویی به وجود آورد:
اول اینکه طرح فضایل چهارگانه مبتنی بر مراعات حد وسط بین دو طرف افراط و تفریط را مردود اعلام کرد و به جای آن، طرف عواطف نفسانی را قرار داد. در این طرح، دکارت عواطف را به دو بخش اصلی و فرعی تقسیم کرد. عواطف اصلی عواطف بسیطی هستند که به نظر دکارت قابل تحویل به عواطف دیگر نیستند. این عواطف عبارت اند از: لذت، درد، عشق، حیرت، میل و نفرت. این عواطف شش گانه پایه و اساس تمام رفتار اخلاقی انسان هستندو عواطفی مثل ترس یا رقت قلب یا...ترکیبی از این عواطف اند. سپس دکارت اعلام کرد هر یک از عواطف که آگاهانه و سنجیده، انتخاب شوند، فضیلت اند، و اگر به صرافت طبع در ما عمل کنند، رذیلت به شمار می‌روند و وضعیت طبیعی آن‌ها نه فضیلت است و نه رذیلت. به این ترتیب طرح فضایل چهار گانه ی ارسطویی مردود است.
دوم اینکه دکارت اخلاق را در کنار پزشکی و مکانیک یکی از شاخه های علم قرار داد به این معنی که قضایای (گزاره های) اخلاقی باید مانند قضایای طبی و مکانیکی قابل محاسبه‌ی ریاضی باشد و زبان کمیت در آن‌ها جاری گردد. این غایت البته امروز به تحقق رسیده است و روان پزشکان، روان شناسان، روان کاوان و روان درمانگران با رذایل اخلاقی به مثابه‌ی بیماری روانی برخورد می‌کنند و برای رفع آنها به جای پند و اندرز دارو تجویز می‌کنند و با تجویز دارو احوال روانی را تغییر می‌دهند. برای آشنایی با نظر دکارت درباره‌ی اخلاق رجوع کنید به کتاب انفعالات نفس مندرج در کتاب فلسفه‌ی دکارت، ترجمه‌ی همین قلم، چاپ الهدی.
اما دکارت غایت ارسطویی اخلاق را محفوظ می‌داشت و مثل ارسطو بر غایت دنیوی اخلاقی تأکید می‌کرد و آن را به فضیلت حکمت باز می‌گرداند. به این معنی که تأمین سعادت انسان در گرو این نکته است که بدانیم با عواطف خود چگونه برخورد کنیم و این مطالب، یعنی شناخت علمی عواطف به عنوان پایه واساس سعادت در فلسفه‌ی اسپینوزا گسترش یافت و از آنجا وارد فلسفه‌ی آلمانی شد.
در آلمان، در نیمه‌ی دوم قرن هجدهم، کانت طرح جدیدی را برای اخلاق در افکند و به کلی نظام اخلاقی را از چهارچوب ارسطویی آن خارج کرد. کانت اعلام کرد اخلاق به جای تکیه بر سعادت (نظر ارسطو و دکارت) باید متکی بر تکلیف (1) باشد. این انقلابی بود که در چارچوب انقلاب کپرنیکی کانت انجام می‌شد. در نظر ارسطو باید تکالیف خود را انجام بدهیم تا به سعادت برسیم (حرکت از تکلیف به سعادت = غایت)، اما در نظر کانت وصول به سعادت تکلیف است و برای ادای تکلیف در پی سعادت خود می‌رویم ( حرکت از سعادت به تکلیف = غایت) . این طرح انبوهی از نوشته های فلسفی را به دست کانت متحقق ساخت که خود او آن را عقل عملی نامید و در مجموع شش جلد کتاب است که امروز ترجمه‌ی بیشتر آن‌ها ( همه به جز یکی) به زبان فارسی در دسترس علاقه مندان، به خصوص منتقدان گوشی به دست است.
امروز فلسفه‌ی اخلاق در مغرب زمین گسترده تر از ادوار پیشین، و بیش از سایر فلسفه های مضاف مورد توجه است و کتاب و مقاله در حوزه‌ی آن تدوین می‌شود. در آلمان پس از کانت، در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم، نیچه نظامی به نام اخلاق مبتنی بر اراده‌ی پروراند که البته فلسفه‌ی او گسترش بخش و جهتی خاص از فلسفه‌ی کانت بود. آرای کانت از هگل عبور کرد و به نیچه رسید.
با عبور از نیچه، به قرن بیستم میلادی می‌رسیم و نوبت فلسفه های «فرانو» یا مابعد تجدد یا پست مدرن می‌رسد. دراین فلسفه‌ها که همگی از نیچه متأثرند و اندیشه های او را شرح و بسط داده‌اند، بیشتر در جهت منفی و با غلبه‌ی شکاکیت، ارزش‌های تفکر سنتی، به خصوص ارزش‌های دوران نو (قرن‌های هفده، هجده و نوزده میلادی )، مورد نقادی و اغلب انکار و طرد قرار گرفت. در دو قرن هجده و نوزده و یا بهتر بگوییم در حد فاصل بین دکارت تا کانت، مفاهیم ترقی، بهبود، سعادت، آزادی، برابری، استقلال فرد، حرمت انسانی ، همدلی، کاهش تضاد و ایجاد الفت بین انسان‌ها... ارزش‌هایی بود که با قوت تمام مورد حمایت همه‌ی متفکران غربی بود، اما دو جنگ جهانی در نیمه‌ی اول قرن بیستم، مثل هر جنگ دیگر و در زمان دیگر آثار و برکات خود را بر جای نهاد و انبوهی از اندیشه های شکاکانه و بدبینی و ناامیدی را وارد ذهن متفکران نیمه‌ی دوم قرن بیستم کرد. در زمینه‌ی گسترش اندیشه های پست مدرن، خوانندگان علاقه مند می‌توانند به کتاب ممتع مدرنیسم و پست مدرنیسم، ویراسته‌ی دکتر رشیدیان، چاپ نشر نی مراجعه کنند.
در دوران معاصر و اغلب در دهه های پایانی قرن بیستم، به دلیل رشد سریع علوم و صنایع مباحث تازه ای در اخلاق مطرح شد که در تاریخ فلسفه‌ی اخلاق از ارسطو تا نیچه و شلر و هارتمان مطرح نبود. اهم این مباحث عبارت اند از: اخلاق پزشکی، اخلاق کار و تجارت، اخلاق محیط زیست، اخلاق جهانی شدن و...
کتاب فلسفه‌ی اخلاق و مبانی رفتار در واقع فقط مقدمه‌ی کوتاهی است بر مباحث فلسفه‌ی اخلاق به ترتیب تاریخی به صورتی که در مغرب زمین مورد توجه متفکران آن دیار از ارسطو تا امروز بوده است. هنگام تألیف این کتاب (حدود ده سال پیش) امید بر آن بود، و هنوز هم این امید به قوت خود باقی است، که مباحث فلسفه‌ی اخلاق که در دوره‌ی 1400 ساله‌ی تاریخ اسلامی ما جز در موارد نادر از قبیل اخلاق ناصری مغفول مانده واین غفلت چنان در اعماق روح و روان ما نفوذ کرده است که فتوحات ابن عربی فلسفه‌ی اخلاق ارزیابی می‌شود مورد توجه واقع گردد و در مباحث فرهنگی و فلسفی ما عقلانیت جایگزین تصوف شود. با ورود آثار دکارت وکانت و آثاری از این دست به زبان فارسی، این امید تقویت شده است که احساس تشنگی و علاقه به درک و فهم مبانی عقلانیت غربی در نسل جوان ما و سعی و مجاهدت اهل قلم آگاه به اهمیت عقلانیت مذکور که هر دو با انقلاب و اقتضائات آن تحریک و تشحیذ شده است، وصول به این عقلانیت را، اگر چه بسیار آرام و با حرکت لاک پشتی، اما در هر حال نوید می‌دهد و تقویت فرهنگ اسلامی ما را که بعد از عصر رازی و ابن سینا به تدریج به رخوت و سستی گرایید و به جانب افکار صوفیانه سوق داده شده است، به ارمغان خواهد آورد. نشاندن عقلانیت به جای تصوف مستلزم بیداری این خودآگاهی در ذهن و روح ماست که فرهنگ هم مانند طبیعت برای استمرار و بقای خود محتاج تغذیه‌ی مستمر است و تغذیه فرهنگ جز با توسل به مفاهیم نو به نحو دیگری متصور نیست.

پی نوشت ها :

1.duty= pflicht

منبع: صانعی دره بیدی، منوچهر؛ (1377) فلسفه اخلاق و مبانی رفتار، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوی اسلامی ایران (سروش)، چاپ دوم